۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

گزارش دره پيمايي رشته كوههاي كوه شير منطقه سهيل از توابع نايين

گزارش دره پيمايي رشته كوههاي كوه شير منطقه سهيل از توابع نايين

جمعه بيست و يك خرداد يكهزار و سيصد هشتاد ونه

ساعت حركت از نايين 4:30 دقيقه بامداد

شروع راهپيمايي 5:15 دقيقه بامداد

بعد از حدود 1 ساعت راهپيمايي در جاده اي خاكي كه البته ماشين رو هم بود ولي ما ترجيح داديم پياده بريم به ورودي دره رسيديم توضيح اينكه اين رشته كوه از كوههايي موازي تشكيل شده كه تنگه هايي شگرف و بعضاً خطرناك اين كوهها را به هم وصل كرده ، قصد ما پيمايش چند تا از اين دره ها با توجه به زماني كه در اختيار داشتيم بود هوا هم فوق العاده گرم و آفتاب هم سوزان ، تصميم داشتم برنامه را حداكثر ساعت 12 نموم كنم.

ورودي تنگه به اين شكل بود وقتي وارد ميشديم دو تا تنگه در سمت راست و چپ پيش رو داشتيم.

تنگه بوم پهنه(بوم پنه) يعني تنگه سمت راست را انتخاب كرديم از مسير هايي گذشتيم كه مستلزم دست به سنگ شدن بود و بعضاً كفش هاي سنگين كوهنوردي ما هم خيلي به درد اينكار نمي خورد چون با سنگ هاي صيقلي اونجا درگير نمي شد بهر حال خيلي كار سختي نبود و براحتي اين مسير ها و سد هاي كوچكي كه با سنگ و سيم درست شده بود را پشت سر گذاشتيم البته آبي پشت اين سد ها نبود و منطقه كاملاً خشك به نظر ميرسيد. در ادامه يه دوراهي رسيديم. قبلاً اين مسير رو اومده بوديم و فرقي نميكرد كدوم مسير را انتخاب كنيم چون از مسير دوم برميگشتيم بنابراين به سمت چپ به راه افتاديم و به دشتي نسبتاً وسيع رسيديم اينجا بنايي بود كه تنها ديوارهاي فرو ريخته اي از خشت و گل از اون باقي مونده بود با دور زدن اين دشت به ابتداي مسير رودخانه اي رسيديم كه به دوراهي كه سمت چپ همون راهي كه انتخاب كرده بوديم منتهي ميشد با ادامه مسير و برگشتن به ابتداي ورودي تنگه وارد تنگه لي شانه(ليشانه) شديم (تنگه سمت چپ از سمت ورودي) كه شايد زيباترين تنگه اين منطقه باشه جايي شبيه به تنگه چاهكوه قشم با اين تفاوت كه اون يكي بر اثر فرسايش ماسه بوجود آمده و اين يكي فرسايش سنگ. بهر حال اين مسير شگفت انگيز و البته راحت را هم گذرونديم و به سمت مسير لوله آبي كه مشخص بود ما را به ابتداي چشمه راهنمايي ميكنه حركت كرديم. حدوداً 2:30 ساعت ميشد كه از شروع حركتمون ميگذشت و چون كم كم داشتم به خودرايي متهم ميشدم كنار يك درخت تصميم به خوردن صبحانه گرفتيم در حاليكه چند دقيقه اي بيشتر با چشمه فاصله نداشتيم. بعد از خوردن صبحانه كه با چايي آتيشي هم همراه بود دوباره شروع به حركت كرديم و به چند دقيقه بعد به چشمه رسيديم و ظرفهاي آب پر كرديم و بعد از يك كم آب بازي ادامه حركت. تا اينجاي مسير را قبلاً پيمايش كرده بوديم. براي ادامه راههاي مختلفي پيش رو داشتيم ولي تنگه اي در مسير حركتي ما بود كه جذابيت و البته خطراتي را هم پيش روي ما ميگذاشت بهر حال تصميم گرفتيم از اين تنگه هم عبور كنبم و و عبور كرديم خيلي راحت تر از اون چيزي بود كه به نظر ميرسيد. شدت گرماي هوا آزار دهنده بود و آبهاي سرد ما هم گرمتر گرمتر ميشد.

به دره پيش رو نگاهي انداختيم و بجاي اينكه كوه را دور بزنيم تصميم گرفتيم از دره بالا بريم ترجيح داديم از ديواره هاي دره بالا بريم تا از داخل اون مسير هرلحظه غافلگيرمون ميكرد و صعب العبور تر به نظر ميرسيد تا اينجاي مسير البته همه چيز به خوبي پيش رفته بود و هر سه بدون كوچكترين مشكلي تمامي مشكلات مسير را پشت سر گذاشته بوديم. يك قسمت را مسير را تنها براي شناسيايي جلوتر رفتم ولي با توجه به برنامه ريزي كه براي زمان كرده بودم و قابل پيش بيني نبودن مسير تصميم به برگشت داشتيم كه مجيد خواست يه مسير ديگه را امتحان كنه من چند بار تاكيد كردم كه نمي خواد اينكارو انجام بدي ولي خوب كو گوش شنوا!

مهدي دائماً‌ از مجيد ميخواست شرايط مسير را بگه مجيد هم يا نمي شنيد يا تمايلي به جواب دادن نداشت فقط يك بار گفت مسير خوبه و ميشه رفت با اينكه ميدونستم دارم كار اشتباهي انجام ميدم و درست ترين كار منصرف كردن مجيده تصميم گرفتيم اين مسير را بريم مجيد را ديديم كه ميخواست از روي يه تيكه صخره خطرناك تو ارتفاع خيلي زياد عبور كنه كه هيچ پايگاهي نداشت و ما كه از پايين نگاه ميكرديم عمق خطرناك بودن كار مجبد رو ميديديم دوباره با عصباني به مجيد گفتم برگرده و حتي تهديدش كردم كه ديگه با كله شقي مثل تو كوه نميام جواب كه شنيدم اين بود كه نمي تونم برگردم شما برگرديد دوباره با حالت عصبانيت گفتم چرا از مسيري ميري كه نميتوني برگردي و تاكيد كردم كه برگرده انگار كر شده بود هرچي گفتيم ديگه جواب نميداد فقط گفت اينجا هم به همون تنگه اي كه اومديم ميرسه شما از همون مسير برگردين خودخواهي مجيد اعصاب منو حسابي بهم ريخته بود قصد برگشتن به پايين رو داشتم كه باز پشيمون شدم و به مهدي گفتم دنبال مجيد ميريم همون مسيري كه نگاه كردن بهش تن رو ميلرزوند را عبور كرديم بالا رفتن ما شايد ربع ساعت طول كشيده بود و مجبد به همين اندازه از ما جلوتر يود با تصور اينكه مجيد هم اين مسير را پايين رفته،شروع به تراورس كردن زيگزاگ يك شيب فوق العاده خطرناك كرديم دائماً مجيد را صدا ميزديم ولي جوابي نمي اومد با توجه به سرعت پايين رفتن از اين مسير مشخص شد كه مجيد اصلاً از اين سمت پايين نيومده البته اين تصور هم وجود داشت كه مجيد تو پايين رفتن دچار حادثه شده باشه و . . . ولي با اين دلگرمي كه فريادي نشنيديم به مهدي گفتم مجيد از بالاي كوه رفته و ميخواد از دره پشتي فرود بياد مهدي گفت يعني مجيد اينقدر احمقه كه اينكارو كرده! مسيري كه پايين ميرفتيم هيچ راهي جز كامل تا پايين رفتن نداشت يعني اگه ميخواستيم باز از مسيري كه مجيد رفته بود بريم حدود2 يا 3 ساعت زمان ميخواستيم چراكه تمام مسير و دره را دوباره بايد بالا ميرفتيم مجيد هم هيچ چيز از تصميمش به ما نگفته بود.اميدوار به اينكه مجيد را تو مسير برگشت ببينيم اومديم پايين. تو تراورس كردن زيگزاگي اون شيب فكر هايي كه دائماً از ذهنم ميگذشت تمركزم را كاملاً بهم زده بود كه يكبار به لطف كوله نازنين از پرت شدن نجات پيدا كردم تصميم گرفتم حواسم را بيشتر جمع كنم ولي خوب خيلي موفق نشدم دو سه بار ديگه اين اتفاق تكرار شد. حدود 3 ساعت مسير برگشت را طي كرديم تا به ماشين رسيديم 3 ساعتي كه به لطف خودخواهي و بي انصافي آقا مجيد خيلي بيشتر از اين حرفها گذشت سكوت معنا داري كه تو اين سه ساعت بين من مهدي حاكم شده بود خبر از درون هر دو ما ميداد. به مبدا حركتمون رسيديم و مجيد هنوز نيامده بود ميدونستم كه اگه تمام مسير را از دره پشت كوه موفق هم بگذرونه بيشتر از اينها طول ميكشه كه برسه بعد از يكي دودقيقه استراحت كردن:D (چه استراحتي واقعاً) تصميم گرفتيم از مسير جاده منتهي به روستاي سهيل كه ما از همون مسير به روستا رسيده بوديم برگرديم وبه ابتداي جاده خاكي معدن برسيم هيچ اميدي به ديدن مجيد از اونجا نداشتم ولي چيكار مبتونستم بكنم. از يه تپه بلند بالا رفتم شايد بشه چيزي ديد يه نفر با يه لباس سفيد و يه كوله قرمز ديدن همچين تصويري داشت به يه آرزو تبديل ميشد.نگراني و اظطراب امانم را بريده بود اضطراب اجازه حركت درست بهم نميداد با بغض چند بار مجيد رو صدا زدم تا بغضم تركيد. احتمال اينكه اتفاقي براي مجيد افتاده باشه خيلي زياد بود براي از دست ندادن زمان به پيشنهاد مهدي اينبار از روي تپه ها دوباره به مبدا حركتمون كنار ماشين برگشتيم. رفتيم كه با تلفن يكي از محلي ها چند تا ازدوستان و هلال احمر و . . . هر جايي كه به عقلمون رسيد خبر بديم و كمك بگيريم حتي رفتن به سمت اين خونه ي محلي ها براي اينكار سخت بود افكار آشفته داشت مغزم رو منفجر ميكرد با مهدي به سمت يكي از خونه هايي كه يه دونه وانت و يك موتور ايژ هم جلوش پارك بود حركت كرديم چرا كه خود اينها ميتونست كمك خوبي باشه قبل از اينكه زنگ خونه را بزنيم يك مرتبه مهدي داد زد و گفت مجيد !! آره همون تصويري كه تبديل به يه آرزو شده بود البته يه مقدار آش و لاش تر داشت نزديك ميشد. با مهدي مثل بجه ها همديگه بغل كرديم و خوشحال از ديدن مجيد خدا رو شكر كرديم چون عمر دوباره براي هر سه ما يود يارو از خونه اومد بيرون داد زد كاري داشتيد منهم به بوس فرستادم براش گفتم نه مرسي. تو مسير برگشت از كوه بعد از جدا شدن از مجيد گفتم اولين كاري كه ميكنم يه سيلي محكم ميخوابونم پا گوشش و هر چي از دهنم در مياد بهش ميگم. مهدي ازم خواست اينكار نكنم و هيچي نگم. مجبد برگشته بود سيلي محكمي هم از كوه خورده بود دو سه بار از ارتفاع سه متري افتاد بود پايين(از حسنهاي داشتن كفش ساقه دار اونم بوريل : چون اگه كفش ساده اي پاش بود همون دفعه اول تو كوه خونه نشين شده بود) يكبار هم با سر و شونه خورده بود زمين كه خدا همزمان تو اين صحنه به چند نفر رحم كرده بود. سوئيچ ماشين هم تو يكي از اين اتفاقات از جيبش افتاده بود با تلفن يكي از محلي ها به سمانه، خانم مجيد زنگ زديم و اون سوئيچ را با تاكسي تلفني برامون فرستاد. ساعت 3:15 دقيقه نايين بوديم.

خود مجيد از كاري كه كرده بود پشيمون بود چرا؟ چون دو سه با از ارتفاع افتاده بود و بقول خودش مرگ را به چشماش ديده بود ولي آيا اگه هيچ اتفاقي براش نيفتاده بود و راحت مسير را طي كرده بود باز هم پشيمون ميشد؟ با شناخت من و با رفتار فعلي مجيد جواب نه پشيمون نبود البته به اين كارش و انتخاب مسيرش افتخار ميكرد چون فراموش كرده بود خطرناك ترين عامل تو كوه تنها موندنه اونم كوهي با اين شرايط كه حتي با هلي كوپتر هم نميشه به جستجو رفت. اون دوستاشو تنها گذاشت و با غرورش تصميم گرفت نميدونم اونموقع به چي فكر ميكرد فقط ميدونم به اينكه اگه تنها يه اتفاقي براش بيفته و كسي صداشو نشنوه چه راه حلي خواهد داشت فكر نكرد يا اينكه نگراني تنها رفتنش ميتونه تمركز ما رو تو پايين رفتن از بين ببره و. . . به اينكه اگر اتفاقي براي ما مي افتاد تنها چه كاري از ما بر مي اومد. راستي مجيد به اين فكر كرد كه اگه اتفاقي براش ميافتاد سمانه، مامانش، باباش و بقيه تمام عمر چه كسي رو مقصر ميدونستن؟

اين گزارش تبديل به حرفهايي شد كه تو دلم مونده بود و بايد يه جايي اين حرفها رو ميزدم.

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه



اين عكس تصوير صفحه اي از كتاب گلچين معانيه كه جناب احمد گلچين معاني از بزرگان عصر خود و با قلم خودشان نوشته هايي رو جمع آوري كرده ، اين صفحه و خط زيباي شكسته اون متعلق به ميرزا رفيعا است(عكس صفحه اول نوشته رو انتخاب كردم چراكه ميرزا تو صفحات بعدي كم حوصله تر نشون داده و اين صفحه رو از بقيه خوش خط تر نوشته ،روي عكس كليك كنيد و بزرگتر ببينيد) سبك و شيوه نگارش اين صفحه و صفحاتي از اين قبيل كه جنس ناب اون رو تو كاراي درويش عبدالمجيد هم ميشه ديد خيلي جالبه
نوشته از پايين سمت چپ شروع شده و با ستون سمت راست كه از ديد روبرو برعكس هم هست ادامه پيدا ميكنه در ادامه ستون وسط و بعد ستون سمت چپ(كه اين ستون هم از ديد روبرو برعكسه) البته همه اين توضيحات با شرايطيه كه من صفحه خوشنويس شده رو از بالا عكس گرفتم يعني برعكس D-:
بهر حال اگه نتونستين بخونينش اشكال نداره چون خيلي هم راحت نيست ولي من يه قسمتي از اون رو براتون مينويسم
.............
بسم الله الرحمن الرحيم
آقاي گلچين را در سر هواي گلچيني است با آنكه اوايل حال و بدايت احوال اوست صاحب عزمي متين است
چنان مولع كسب كمالات و عادات بزرگان است، لازم شمرده كه در خصال معلومه كه طريقه بدست آوردن حالات بزرگان عصر و قلم آنان كه كاري مشكل و اميدي دشوار است در مجموعه ظاهر آرد.
اوقات حياتش را با كار دولتي محفل علما و ادبا و شبش را با خستگي زياد غالباً صرف همت در اينكار نموده توسن طبع را بدرك حضور بزرگان اهل فضل رياضت ميفرمايد.
در اين زمينه اين بي بضاعت را در رديف آنان شناخته و از اين ضعيف هم خواهش فرمودند كه جزوي از اين مجموعه را بقلم خود از اعتبار انداخته ، خواهش اين دوست عزيز را غنيمت دانسته قلم برداشته آنچه در گنجينه حافظه ديدم نوشتم. . . . .


۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه


شازده كوچولو ساكن سياره كوچكي به اندازه يك خانه معمولي است كه در آنجا گل بي همتايي دارد كه مايه همه عواطف و دلخوشي ها و رنج هاي اوست،خواننده اندك اندك با سرگذشت اين موجود كوچولوي دوست داشتني آشنا مي شود و پي ميبرد كه چرا او روزي تصميم به ترك وطن ميگيرد و پس از عبور از شش سياره به سياره هفتم يعني كره زمين ميرسد دراينجا با روباهي آشنا مي شود كه مهمترين راز زندگي را بر او آشكار ميكند.
شازده كوچولو اثر جاودان آنتوان دوسنت اگزوپري،نويسنده معاصر فرانسوي (1900-1944)تاكنون به بيش از صد زبان ، و در بعضي از زبانها چندين بار ترجمه شده و پس از انجيل پر خواننده ترين كتاب در سراسر جهان است برطبق يك نظرسنجي كه در سال 1999 در فرانسه به عمل آمد و در روزنامه پاريزين به چاپ رسيد ،شازده كوچولو محبوبترين كتاب مردم در قرن بيستم بوده و از اينرو كتاب قرن نام گرفته است.
اين جملات پشت اين كتاب نوشته شده بود. ميتونيد از اينجا تهيه كنيد و بخريدش

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه


من و مهدي دوست و همكار خوبم رو قله 2709 متري سارو
وقتتون رو تو نمايشگاه بين المللي كتاب بيخود هدر نديد
خريد آنلاين از نمايشگاه از اينجا